کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این که عشق، تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می گیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد.
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
به جای این که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد!
و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی...
با هر خداحافظی
یاد می گیری...!
|